Fury

Retired Panzer

Fury

Retired Panzer

مشخصات بلاگ

خلاصه اش: آدم باشیم. خیلی سخته، ولی سعی کنیم باشیم.

نظر بدین برای مطالب خوشحال میشم :)

پیام های کوتاه
  • ۲۳ شهریور ۹۴ , ۲۰:۵۲
    یاس
  • ۲۱ شهریور ۹۴ , ۱۴:۲۶
    26
  • ۱۹ شهریور ۹۴ , ۲۳:۳۹
    So tired
  • ۱۶ شهریور ۹۴ , ۲۲:۰۴
    عجب!
  • ۱۴ شهریور ۹۴ , ۱۵:۱۱
    ...
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۶/۲۱
    26

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشهد» ثبت شده است

عرضم به حضورتون که... این هم از دانشگاه. اون چیزی که من می خواستم نشد. با خودم می گفتم دیگه از اون 33 تا پرستاری ها که زدم یکیش میگیره... نگرفت نگرفت نگرفت... اد زد و همین مهندسی منابع طبیعی گرفت!


دیگه چه میشه کرد... راه رفتنی رو باید رفت!


سخته خب... جدا شدن از دوستانی که هفت سال با هم بودیم. دوستان خیلی نزدیک. حالا درسته گاها از دست بعضی هاشون کفری می شدم، ولی به هر حال رفیق بودیم. دور شدن ازشون سخته. راه هم واقعا راه دوریه. مشهد دیگه خودمم و خودم.


وقتی به پشت سرم نگاه می کنم می بینم اووووووووووووووه... چه راه درازی رو اومدم تا اینجا... و جالب اینکه کل این راه انگار در کسری از ثانیه سپری شده... هر سال پر شده از تعداد خیلی خیلی زیادی خاطره.


خصوصا این سال آخر، قبل از دانشگاه و پشت کنکور... لحظه لحظه اش داره از جلوی چشمام میگذره... برگشت به سایت جادوگران، پیدا کردن چند دوست جدید و آشنا شدن با آدم های مختلف که بجز انگشت شماری از بقیه شون متنفرم. نمیخوام در مورد اون سایت صحبت کنم... شااااااااااااید یه روز نشستم و مفصل همه چیز رو تعریف کردم.


خاطرات زیاده... نباید توی خاطرات موند. آدم از زندگی جا می مونه. خوبی یا بدیش همینه دیگه، بیای نیای زندگی مثل موج های دریا به کارش ادامه میده... امواج دریا... دوسشون دارم. یه حالت بی تفاوت نسبت به همه چیز دارن. کار خودشونو می کنن. بدون اینکه بخوان به کس یا چیز دیگه ای اهمیت بدن.


بگذریم... دانشگاه، تازه آغاز یک زندگی جدیده. و میشه گفت از اینجا به بعد تازه چالش های جدی شروع میشه.


همه چیز خیلی فشرده داره پیش میره. دیروز نتایج اومد، سه چار روز دیگه باید بریم واسه ثبت نام و چند روز بعدش شروع کلاسا... این همه عجله واسه چیه خب؟ آروم تر برادر من...


امروز هم میریم باغ زیتون برای چیدن زیتونا... پدرمون قراره در بیاد... پا و کمر نمی مونه واسه آدم. امروز میریم تا جمعه احتمالا. از طریق مسیج آپ می کنم بلاگ رو، ولی خب دسترسی به نظرات ندارم که بخوام تایید کنم... نه که خیلی هم نظر میدین ( :دی ) .


زیاده گویی نکنم. وقت رفتن است.


فعلا دوستان :)




  • سیاه ترین سفید

باز باران با ترانه 

با نوایی از خراسان

میخورَد بر بامِ قلبم 

اَلسّلام اِی شاه خوبان


پ.ن: بعد از 14 سال... بازخواهم گشت...

  • سیاه ترین سفید